روزهاي خاموش گذشت
ما يكديگر را ديدار نكرديم،
حتي سايه سرابي هم جمع ما را جمع نكرد
و من با گام زدن در ظلمات خود را سرگرم مي كنم
در پشت شيشه هاي پنجره هاي ستبر، در پشت در
و من تنهايم
روزگار گذشت
در سردي و بي روحي،
دلتنگي شك آلودم به سويم مي خزد
رخوتناك تا پشت در مي آيد
و من به دقيقه هاي پرتشويشش گوش فرا مي دهم
آيا بر ما زماني گذشته است
يا در بي زماني فرو رفته ايم!؟
و جزر و مد اوهام ما را در خود غرق كرده است؟
روزگار گذشت
روزگاري كه شوق هاي من آن را گران بار مي كند
من در كجا هستم؟
من همواره به نردبان چشم دوخته ام
در حالي كه پله ها آغاز شده است
اما پايانش كجاست؟
دروازه نردبان در قلبم به سوي برهوت
و ظلمت پرابهامش
آغاز مي شود
روزگار گذشت
ما يكديگر را ديدار نكرديم
تو آنجايي، در پس گسترده روِياها
در افقي در محاصره مجهول
درحالي كه من راه مي روم، مي بينم و مي خوابم
روزگارم مستهلك مي شود
و فرداهاي شيرينم را در مي كشم
كه به گذشته از دست رفته مي گريزد
روزگارم را آه ها مي بلعد
تو كي بازمي گردي؟
روزگار گذشت
و تو به ياد نياوردي
كه آنجا در كنج دلت
عشقي مهجور مسكن دارد
كه خارها پاهايش را زخم مي كند
عشقي كه ترسان زاري مي كند
فروزانش كن!
43423 بازدید
21 بازدید امروز
1 بازدید دیروز
123 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian